الگوی پنج بخشی لیدکا، یکی از مدلهای مطرح جهان برای تفکر استراتژیک است. این مدل، تفکر استراتژیک را در پنج حوزه بررسی میکند. این پنج حوزه عبارتند از:
از همین تقسیمبندی میتوان دریافت که واژهی تفکر استراتژیک یک مفهوم ساده و یک خطی نیست و وقتی با این مفهوم روبرو میشویم دربارهی چیزی چندوجهی و پیچیده صحبت میکنیم و برای رسیدن به آن باید صبور باشیم و آموزش ببینیم.
درواقع مهارت تفکر استراتژیک با سالها تلاش و ممارست بهدست می آید و نباید برای رسیدن به آن عجول بود. در ادامه هر یک از حوزههای الگوی پنج بخشی لیدکا برای تفکر استراتژیک را بررسی میکنیم:
تفکر سیستمی یکی از پایههای اصلی تفکر استراتژیک است. برای رسیدن به تفکر سیستمی، ابتدا باید با مفهوم سیستم آشنا شویم.
این شیوه از تفکر، به پدیدهها به عنوان یک کل منسجم و یک سیستم نگاه میکند و این موضوع را درمیان میگذارد که همهی اجزا در کنار هم کار میکنند و یک سیستم را تشکیل میدهند. شاید بپرسید کاربرد تفکر سیستمی چیست؟
وقتی بتوانیم به همهی اجزای به ظاهر مستقل به عنوان یک سیستم نگاه کنیم و به عنوان مثال زندگی کاریمان را تنیده در بافت جامعهای که در آن زندگی میکنیم و عوامل دیگر ببینیم، میتوانیم اثر رفتارها و واکنشهایمان را در آیندهی دور و نزدیک پیشبینی کنیم.
در واقع ما میدانیم که متغیرهای زیادی بر رفتارمان تاثیر میگذارند و با شناخت آنها به پیشبینی بهتری از آینده میرسیم.
عزم استراتژیک از جمله مفاهیمیست که شاید کمتر با آن آشنا باشیم.
عزم در این ترکیب به معنای دوراندیشیست و وقتی از عزم استراتژیک صحبت میکنیم، به نوعی دورنما برای بررسی بلندپروازانه از آینده اشاره داریم. در تعریفی که از عزم استراتژیک داشتیم باید به بلندپروازانه بودن هدفها توجه کرد.
در این بخش باید موانع و محدودیتها را کنار گذاشت و بدون محدودیت به خیالپردازی پرداخت. به زبان خلاصه عزم استراتژیک یا نیتمندی استراتژیک به معنای این است که نگذاریم موانع، دید ما را به مسائل محدود کنند و همیشه نگاهی به آینده داشته باشیم.
فرصتطلبی برای اغلب ما، واژهای منفی و مذموم است. این درحالیست که فرصتطلبی گاهی میتواند مثبت باشد. منظور از فرصتطلبی هوشمندانه یعنی در طول مسیرمان، آنچنان درگیر اهداف و مقصد نباشیم که فرصتهایی که در مسیر هستند را ندیده بگیریم.
قرار نیست هر روز با فرصتهای جدیدی که به سمتمان میآیند مسیرمان را تغییر دهیم و قرار هم نیست که چشممان را بر همهی فرصتها ببندیم بلکه قرار است «هوشمندانه» به فرصتها نگاه کنیم.
یکی از پایههای اصلی تفکر استراتژیک تسلط بر زمان است. همانطور که میدانید، وقتی از زمان صحبت میکنیم از سه حوزهی گذشته، حال و آینده حرف میزنیم.
برای فردی با تفکر استراتژیک، گذشته جاییست که میتوان از آن درس گرفت و زمان حال را ساخت. تصمیمات زمان حال هم آیندهی ما را میسازند و در نهایت به سمت اهدافمان حرکت میکنیم. برای داشتن تفکر استراتژیک باید هر سه زمان را در ذهنمان داشته باشیم و برای هر کدام به خوبی برنامهریزی کنیم.
شاید این ویژگی از الگوی پنج بخشی لیدکا، متفاوتتر از سایر ویژگیها باشد. لیدکا به ما میگوید که فردی که دانش استراتژیک دارد، درست مانند یک دانشمند در آزمایشگاه عمل میکند.
این فرد باید بتواند برای پدیدههای اطرافش فرضیه بسازد و از آن مهمتر اینکه بتواند فرضیههای مختلف را بسنجد و آنها را بیازماید. در واقع پس از فرضیه سازی یا استفاده از فرضیات دیگران، لازم است آنها را در عمل آزمایش کنیم و هر بار ببینیم که فرضیه مان تا چه حد به پیشبرد اهدافمان کمک کرد.
این پنج عامل، ستونهای اصلی تفکر استراتژیک از دید الگوی پنج بخشی لیدکا است. الگوهای دیگری هم برای تفکر استراتژیک وجود دارند که در آینده با آنها آشنا میشویم. شما از بین این پنج عامل در کدام یک قویتر هستید؟ در کدامیک از ویژگیها باید خودتان را ارتقا دهید؟